صفر عاشقی

بی نهایت عاشقی

نه به یکباره که ذره ذره معکوس می شود

و می شود صفر عاشقی

0

حذف شد

منظره

بخوان مرا

مرا نت به نت بخوان

ملودی عاشقانه ای هستم

برای تو

بهارنارنج

لبهای خیالت را بوسیده ام

لبهایم بوی بهار نارنج می دهد هنوز

چشیدن شهد بهار نارنج

آرامش برایم می آورد

ملودی دستها

یک فنجان هوای شاد را

جرعه جرعه نوشیده ام

در رقصی گروهی

که ما برای نتها می رقصیدیم و نتها برای ما

ویکی بود یکی نبود ملودی را

دستها روایت می کردند

وپاها زمین را با ضرباهنگ آشنا

 

پیام آور

جهان سردرگمی هایم

نه آغاز روزش معلوم است و نه پایان شبش

باید پیامبری بیاید

پیام آوری که از جانب هیچ خدایی نیاید

کتاب و معجزه خود را به نام انسان بخواند

کلاغ نامه رسان

دل که درسینه من می تپد انگار سنگ شده

بین دل و عقل من باز جنگ شده

دلنامه ام را این کبوتر نرساند

او هم انگار کلاغیست که رنگ شده

هوای تو

جایی در شهر قلبم

حوالی کوچه آشناییمان ایستاده ام

و هوای تو را نفس می کشم

هوای تو هر لحظه پاک تر و تازه تر می شود

روز زوج و فرد هم ندارد

انتظار تو

روز ها را می شمرم

وثانیه ها را حتی

تا از درخت انتظار میوه آمدنت را بچینم

شاید معجزه ای محال است

که این درخت به بار بنشیند